تفسیر تسنیم



  هر کاری با نام خدا آغاز نشود به سرانجام نمیرسد.

 اگر کار، خیر و حق بود ولی انسان او را برای خدا انجام نداد به ثمر نمیرسد.

 

تنها حُسن فعلی برای رسیدن به هدف کافی نیست، باید فاعل هم حَسَن باشد هم حُسن فاعلی در او باشد. یعنی برای حق کار کند.

 همانطور که خدای سبحان هر چه را بخواهد با "کُن" انجام میدهد بنده آن مولا هم به اذن آن مولا هر چه را بخواهد با بسم الله انجام میدهد.

  اگر بسم الله از جان موحدی نشات گرفت؛ یک موحد کاملی گفت: " بسم الله الرحمن الرحیم" این است که از اسم اعظم سهمی دارد و میتواند به اذن آفریدگار عالم بر عالم اثر بگذارد و مسلط شود.

 هر چه به نام خداست باقی است و هر چه به نام خدا نیست هالک ( از بین رونده) است. هم اکنون هالک است. نه اینکه بعدها هالک بشود.

 

هر چیزی را که شما شیء میپندارید اگر چهره الهی را از او بردارید می‌شود " لاشیء". وجه الله را از او بردارید هالک است.

اگر عبادت هم به نام خدا نباشد ابتر است. چون حسن فعلی دارد ولی انسان ارتباط را حفظ نکرده است. به نام خدا شروع نکرده است.

 

اگر کسی خواست بر خلاف نظام الهی کاری انجام دهد یعنی گناه کند، گناه چون مطابق با وجه خدا نیست، این هالک است. بیراهه رفته است.

********************************

تفسیر سوره حمد

5 جلسه ی اول از سلسله دروس تفسیر 


" الرحمن الرحیم"

 

خدای سبحان دو رحمت دارد.رحمت خاصه و رحمت عامه. یک رحمت کل شیء را زیر پوشش دارد. یک رحمت مال متقین است.

 

 اصل هستی خدا رحمت است. خداوند روی رحمت مطلقه و فراگیرش رحمان نامیده شد.

رحمت خاص خداوند به اهل احسان نزدیک تر است.

 

احسان آن است که انسان طوری خدا را عبادت کند که گویا او را می‌بیند.

رحمت الهی منزه از هر گونه انفعال و تاثر قلبی است.

 

 در حقیقتِ رحمت، دلسوزی اخذ نشده است. آن فیضی که خداوند سبحان به مستمند اعطا میکند همان رحمت است نه عاطفه و دلسوزی و ترحم.

 

عاطفی بودن کمال نیست. عاقل بودن کمال مطلوب است. رحمت هست بدون دلسوزی.

 

 در حقیقتِ وجودی رحمت، دلسوزی و عاطفه نیست.

 

اگر کسی قلبش مملو از مهر خدا بود و سخن از " انما نطعمکم لوجه الله" بود نه تاثر قلبی، این همین که بشنود یک کسی میگوید من نیازمندم، کمک میکند نه چون دلش سوخته، قلبی که با حب خدا مهر خورده اصلا غیر را راه نمیدهد تا برای او دل بسوزاند.

 

او بالاتر از آن است که دلسوزی کند. او همه اش" انما نطعمکم لوجه الله" است.

************************

جلسات چهار و پنجم از سلسله جلسات دروس تفسیری


  هر کاری با نام خدا آغاز نشود به سرانجام نمیرسد.

 اگر کار، خیر و حق بود ولی انسان او را برای خدا انجام نداد به ثمر نمیرسد.

 

تنها حُسن فعلی برای رسیدن به هدف کافی نیست، باید فاعل هم حَسَن باشد هم حُسن فاعلی در او باشد. یعنی برای حق کار کند.

 همانطور که خدای سبحان هر چه را بخواهد با "کُن" انجام میدهد بنده آن مولا هم به اذن آن مولا هر چه را بخواهد با بسم الله انجام میدهد.

  اگر بسم الله از جان موحدی نشات گرفت؛ یک موحد کاملی گفت: " بسم الله الرحمن الرحیم" این است که از اسم اعظم سهمی دارد و میتواند به اذن آفریدگار عالم بر عالم اثر بگذارد و مسلط شود.

 هر چه به نام خداست باقی است و هر چه به نام خدا نیست هالک ( از بین رونده) است. هم اکنون هالک است. نه اینکه بعدها هالک بشود.

 

هر چیزی را که شما شیء میپندارید اگر چهره الهی را از او بردارید می‌شود " لاشیء". وجه الله را از او بردارید هالک است.

اگر عبادت هم به نام خدا نباشد ابتر است. چون حسن فعلی دارد ولی انسان ارتباط را حفظ نکرده است. به نام خدا شروع نکرده است.

 

اگر کسی خواست بر خلاف نظام الهی کاری انجام دهد یعنی گناه کند، گناه چون مطابق با وجه خدا نیست، این هالک است. بیراهه رفته است.

********************************

تفسیر سوره حمد

5 جلسه ی اول از سلسله دروس تفسیر 


یقین را خدای سبحان در اثر مشاهده ملکوت می داند ک فرمود:

{ وَ کَذلِکَ نُری إبرهیمَ مَلَکوُت السّموات و الأرض و لِیَکوُنَ مِنَ الموُقِنین }

. اگر کسی اهل یقین باشد فرمود:

{ کلّا لو تعلمونَ عِلمَ الیقین* لَتَرَوُنَّ الجَحیم}

الان در دنیا هم ک هست بهشت را می بیند؛ جهنم را می بیند؛ اهل بهشت را می بیند؛ اهل جهنم را می بیند و مانند آن. این خصیصه ی یقین است.

یقین، غیر از این علوم حصولی و استدلالی ماست؛ این علوم حصولی و استدلالی احیاناً تخلف کنند و نوعاً هم اثرش آن است ک انسان ایمان بیاورد؛ اما کشف غطاء بشود و الآن ک در دنیاست، بهشت را ببیند. این یقین حصولی نیست؛ این علم الیقین نیست ک این اثر و نورانیت را داشته باشد.

فرمود اینها در مقام علمی اهل یقین اند. { و کانوا بآیاتنا یوقنون }

******************************

برگرفته از جلسه 212 سوره بقره

از سلسله دروس تفسیری


" الرحمن الرحیم"

 

خدای سبحان دو رحمت دارد.رحمت خاصه و رحمت عامه. یک رحمت کل شیء را زیر پوشش دارد. یک رحمت مال متقین است.

 

 اصل هستی خدا رحمت است. خداوند روی رحمت مطلقه و فراگیرش رحمان نامیده شد.

رحمت خاص خداوند به اهل احسان نزدیک تر است.

 

احسان آن است که انسان طوری خدا را عبادت کند که گویا او را می‌بیند.

رحمت الهی منزه از هر گونه انفعال و تاثر قلبی است.

 

 در حقیقتِ رحمت، دلسوزی اخذ نشده است. آن فیضی که خداوند سبحان به مستمند اعطا میکند همان رحمت است نه عاطفه و دلسوزی و ترحم.

 

عاطفی بودن کمال نیست. عاقل بودن کمال مطلوب است. رحمت هست بدون دلسوزی.

 

 در حقیقتِ وجودی رحمت، دلسوزی و عاطفه نیست.

 

اگر کسی قلبش مملو از مهر خدا بود و سخن از " انما نطعمکم لوجه الله" بود نه تاثر قلبی، این همین که بشنود یک کسی میگوید من نیازمندم، کمک میکند نه چون دلش سوخته، قلبی که با حب خدا مهر خورده اصلا غیر را راه نمیدهد تا برای او دل بسوزاند.

 

او بالاتر از آن است که دلسوزی کند. او همه اش" انما نطعمکم لوجه الله" است.

************************

جلسات چهار و پنجم از سلسله جلسات دروس تفسیری


یقین را خدای سبحان در اثر مشاهده ملکوت می داند ک فرمود:

{ وَ کَذلِکَ نُری إبرهیمَ مَلَکوُت السّموات و الأرض و لِیَکوُنَ مِنَ الموُقِنین }

. اگر کسی اهل یقین باشد فرمود:

{ کلّا لو تعلمونَ عِلمَ الیقین* لَتَرَوُنَّ الجَحیم}

الان در دنیا هم ک هست بهشت را می بیند؛ جهنم را می بیند؛ اهل بهشت را می بیند؛ اهل جهنم را می بیند و مانند آن. این خصیصه ی یقین است.

یقین، غیر از این علوم حصولی و استدلالی ماست؛ این علوم حصولی و استدلالی احیاناً تخلف کنند و نوعاً هم اثرش آن است ک انسان ایمان بیاورد؛ اما کشف غطاء بشود و الآن ک در دنیاست، بهشت را ببیند. این یقین حصولی نیست؛ این علم الیقین نیست ک این اثر و نورانیت را داشته باشد.

فرمود اینها در مقام علمی اهل یقین اند. { و کانوا بآیاتنا یوقنون }

******************************

برگرفته از جلسه 212 سوره بقره

از سلسله دروس تفسیری


 

آیه ی 42 سوره ی آل عمران این است که:

    { و إذ قالت الملائکة یا مریم إن الله اصطفاکِ وَ طَهَّرَکِ و اصطفاکِ علی نساء العالمین }

آن اصطفای اول، اصطفای نفسی است؛ یعنی تو در حدی هستی ک ذاتاً ب این کمال رسیده ای.

آن اصطفای دوم اصطفای نسبی است ک با حرف جر و با علی » زیاد شده است. 

{ واصطفاکِ علی نساء العالمین }

نه تنها خود دارای کمال نفسی هستی، بلکه نسبت ب دیگران هم این مزیت را داری ک دیگران این مزیت را ندارند. لذا کلمه ی اصطفاک در این آیه دوبار ذکر شده است برای اینکه دو نکته را تفهیم کند.

این صفوه بودن، کاری ب مقام نبوت یا رسالت ک کار اجرایی است ندارد. این مربوط ب ولایت است. ولیّ الله همان است ک می تواند در عالم ب اذن خدای سبحان در حدود ولایتش اثر کند. از این جهت است ک زکریا هر وقت وارد منزل مریم علیها سلام می شد، وارد محراب می شد، 

{ کُلَّما دخلَ علیها زکریّا المحراب وجدَ عندَها رزقاً }؛

این همان مقام شامخ ولایت است ک روی صفوه بودن و مصطفی بودن، تأمین است؛ کاری ب مقام اجرایی ندارد.

***************************

برگرفته از جلسه 208 سلسله دروس تفسیری سوره بقره


بسمک یا کثیر

***********

سیدنا الاستاد حضرت علامه جوادی آملی روحی فداه در شرح مقدمه ی فصوص قیصری می فرمایند:

کثرت، از آنِ صفات است، نه از آنِ ذات. 

ذات، در همه ی اسماء مشترک است.

از این جهت، گاهی ب صفت می گویند اسم.

ذات ک واحد است، کثرت از ناحیه ی اسم نمی آید، چون اسم همان ذات است، مع الوصف.

پس عند التعلیل، کثرت ب صفات بر می گردد.

****************************

پیاده شده از فایل صوتی


بسمک یا خیر حبیب

***************

سیدنا الاستاد حضرت علامه جوادی آملی روحی فداه، در شرح مقدمه ی فصوص قیصری فرمودند:

پس منشأ پیدایش کثرات، همان حبّ ذات است نسبت ب کمالات خود.

می خواهد کمالات خود را در مرائی ببیند؛ همانطور ک کمالات را در خود جمعاً و لَفّاً مشاهده می کند، می خواهد در مرائی، متکثّراً ببیند.

*************************

پیاده شده از فایل صوتی


بسمک یا عالم السّرّ و الخفیّات

***********************

سیدنا الأستاد حضرت علامه جوادی آملی روحی فداه، در شرح مقدمه ی فصوص قیصری فرمودند:

در آیه ی مبارکه ی { عالم الغیب و الشّهادة }، این حتماً غیب نسبی است. چون علم، بما أنّه علم، ب غیب تعلق نمی گیرد. چون علم یعنی شهود. این اصلاً فرض ندارد ک علم بما أنّه علم، ب چیزی ک بما أنّه غیب است، تعلق بگیرد.

{ عالم الغیب و الشّهادة }، یعنی آنچه ک ب لحاظ شما غیب است و شما از آن غایبید، پیش خدای سبحان مشهود است؛ وگرنه این فرض ندارد ک غیب، بما أنّه غیب، زیر پوشش علم قرار بگیرد. مثل { عالم السّرّ و الخفیّات }.

چون سرّ بما أنّه سرّ، خفیّ ، بما أنّه خفیّ تحت پوشش علم قرار نمی گیرد. این ارشاد ب نفی موضوع است. نه اینکه خفیّ بما أنّه خفیّ معلوم هست. یعنی ناظر ب آن است ک خفایی بر او نیست. درباره ی این ک خدای سبحان ب همه ی امور عالم است، قرآن فرمود ک:

{ إن تجهر بالقول فإنّه یعلم السّر و أخفیَ }

یعنی جهر و آشکار سخن گفتید ک خدای سبحان می داند.  این روشن است. دیگران هم می شنوند، خدا هم می شنود. این ک روشن است. نیازی ب گفتن ندارد.

{ إن تجهر بالقول فإنّه یعلم السّر و أخفیَ }

اگر سرّ و اخفی را می داند، جهر را هم یقیناً می داند.

سرّ آن است ک انسان مخفی می کند، دیگری نمی داند. 

أخفی آن است ک بر خود انسان هم پوشیده است.

آنچنان تعبیر شد ک خود انسان ناآگاهانه خیال می کند فضیلت است و نمی داند در نهان خود با دست خود چه کرده است.

*************************

پیاده شده از فایل صوتی


بسمک یا ظاهر 

***********

سیدنا الاستاد حضرت علامه جوادی آملی روحی فداه، در شرح مقدمه ی فصوص قیصری فرمودند:

 می فرمایند ب این ک: اسماء تقسیم شد ب اسم ذات و اسم صفت و اسم فعل. 

آنگاه اسم فعل، ب لحاظ این ک یا منقطع الطرفین است یا متصل الطرفین است، یا منقطع إحدی الطرفین است ب سه قسم تقسیم می شود؛ قسم چهارم فرض ندارد.

ازلی چون مجرد است قابل انقطاع و زوال نیست؛ چون چنین چیزی محال است؛ نمی تواند مظهر باشد برای اسمی از اسمای حسنای خدای سبحان. این نقص است. بنابراین، چیزی ک ازلی است یقیناً ابدی است 

آخرت فی الجمله یک امر ابدی است.

آن اسمی ک منقطع الأول و الآخر است، یک وقت است ک انقطاعش انقطاع دائمی است ک برای همیشه منقطع خواهد شد؛ یک وقت انقطاع او انقطاع موسمی است و این انقطاع باید ب خفا برگردد، نه انقطاع ب عدم؛ چون اصل عدم را انکار کردند ک چیزی معدوم نخواهد شد

چون وجود و عدم ب ظهور و خفا بر می گردد، این انقطاع هم ب اختفاء بر می گردد. اگر یک چیزی منقطع می شود، یا رأساً منقطع می شود؛ رأساً مخفی می شود؛ نظیر کوکبهای أبدیّ الخفا، ب اصطلاح اهل نجوم؛ ک در کنار قطب اند؛ آن قطبهایی ک هرگز دیده نمی شوند، نظیر ستاره های قطب جنوب ک برای ماها ک در شمال هستیم دیده نمی شود اصلاً؛ ما ستاره های قطب شمال را می بینیم اما جنوب را اصلاً نمی بینیم.

کوکبهایی ک در کنار آن قطبند اصلا کوکب أبدی الخفایند، در برابر کوکبهای أبدیّ الظّهور نسبت ب منطقه خودشان. 

یک وقت است این اسم منقطع می شود، یعنی مختفی می شود؛ تحت غیب مطلق قرار می گیرد؛ برای همیشه مخفی خواهد بود؛ مثل نشئه ی دنیا. نشئه دنیا ک بساطش طی شده است: {یومَ نَطوی السّماء کَطَیِّ السِّجِلِّ لِلکُتُب }

هرگز این نشئه ی دنیا، بِما هی نشئه ی دنیا، باز نخواهد شد. آن رو و آن چهره ی این طومار را باز می کنند؛ نه این چهره ی تا شده و لوله شده و طیّ شده را. این چهره، ک دنیا نام دارد، وقتی مطویّ شد، برای همیشه مطویّ است؛ آن رویش ک آخرت است، آن را باز می کنند.

این تحت اسم غیب مطلق قرار می گیرد برای همیشه. یعنی اسمی ک حاکم بود، دولتی ک حاکم بود بر نشئه ی دنیا، زیر پوشش غیب مطلق قرار می گیرد. 

یک وقت است که نه، انقطاع و اختفاء، موسمی است؛ نه این ک رأساً از بین رفته باشد؛ تحت الشّعاع شده است. نه این ک منخسف شده باشد؛ نه این ک بساط شمس و قمر جمع شده باشد؛ تحت الشّعاع قرار گرفت. آن اسمی ک شعاعش بیشتر است، او الأن می تابد و این نمی تابد. این تحت الشّعاع قرار گرفتن، باعث اختفای موسمی این اسم است؛ مثل اسمای جزئیه.

این درخت ک منقطع الآخر شد، چه این ک منقطع الأوّل بود، نه ب این معنا ک مثل اصل نشئه ی دنیائیّه اصلا مخفی شد؛ بلکه تحت پوشش اسمی دیگر قرار گرفت ک از این اسم، أشدّ ظهوراً است و نسبت ب این اسم، أتمّ حیطةً هست. 

خب این هم یک تقسیمی در طول تقسیمات اسماء فعلیه.

پس نظم طبیعی این شد ک :

اسم یا اسم ذات است، یا اسم صفات یا اسم فعل.

بعد، اسم فعل هم، یا متصل الطرفین است، یا منقطع الطرفین است یا منقطع الأوّل یا متصل الآخر است.

بعد فرمودند این منقطع الطرفین ک انقطاعش ب اختفا بر می گردد، یا رأساً زیر پوشش غیب قرار می گیرد، برای ابد مخفی خواهد شد، مثل دنیا ک بساطش در قیامت کلّاً جمع می شود و دیگر دنیا بما هی دنیا ظهور نمی کند؛ یا نه، زیر پوشش یک اسم برتر قرار می گیرد.

******************************

پیاده شده از فایل صوتی


بسمک یا من عنده مفاتح الغیب

***********************

سیدنا الاستاد حضرت علامه جوادی آملی روحی فداه در شرح مقدمه ی فصوص قیصری فرمودند:

فرمود: { عندهُ مفاتح الغیب } چه این که : { عنده مفاتح الشّهادة }؛ این متّخذ از قرآن کریم است.

در قرآن کریم این چنین نیامده است ک مفاتیح غیب و شهادت پیش خداست؛ منتها فرمود: { و عندهُ مفاتح الغیب الّتی لا یعلَمُها إلّا هو } بعد فرمود: { لهُ مَقالیدُ السّموات و الأرض } خب، مقالید، همان کلید است دیگر. 

سماوات و ارض، شهادتند و غیب، غیب است. جمع این دو آن است ک: { عنده مفاتح الغیب و الشّهادة } منتها اگر کسی آشنا باشد همین مقالید برای او مفاتیح می شود؛ و اگر بیگانه باشد همین مقالید، برای او مغالیق می شود. چون کلید دو لبه دارد؛ این طرف بچرخانید می شود مفتاح؛ آن طرف بچرخانید می شود مغلاق. تا انسان با خدا چه ارتباطی برقرار کند؟ 

گاهی می بیند همان اسم برای انسان می شود کلیدی ک می بندد، نه باز می کند. اگر آن طرف باشد، می شود مفتاح. با این لبه بچرخاند، می شود مغلاق. اینطوری نیست ک ب اندک التفاتی اوضاع را بر می گرداند؛ اینطور نیست ک اگر خواست در را ببندد با یک راه دیگری ببندد؛ با همان وسیله ک در می گشاید، با همان وسیله در می بندد. انسان خیال می کند او کلید آورده در را باز کند بعد می فهمد ک بسته است. أو بالعکس.

گاهی انسان خیال می کند این، کلید آورده در را قفل کند؛ بعد می فهمد ب این ک نه، در را باز کرده است. نوعاً لطف خدا این است ک کلید نشان می دهد ک دیگران خیال کنند ب این ک می خواهد ببندد؛ بعد معلوم می شود ک داشت در را باز می کرد. نوعاً مسائل برای اهل ایمان این طور است. این مغلاق نیست، مفتاح است. لذا تعبیر ب مغالیق و امثال ذلک کم شده است. یعنی برای دیگران ب آن سمت می چرخاند ک می شود مغلاق. اما برای دوستانش این سمت می چرخاند ک می شود مفتاح. 

خیلی از مواقع است انسان وارد گرفتاری ک شد خیال می کند ک در رحمت ب روی او بسته شد. این، خیال است. خیال می کند ک خدای سبحان با آن لبه، کلید را گرداند ک در را ببندد؛ بعد معلوم می شود با لبه ی دیگر گرداند، خواست در را باز کند. اینچنین است.

پس هم: { له مقالید السّموات و الأرض } ک می شود مفاتیح شهادت.

هم: { عنده مفاتح الغیب } ک { لا یعلَمُها إلّا هو } ک می شود مفاتیح غیب.

**********************

پیاده شده از فایل صوتی


بسم الله الرحمن الرحیم 


نبوت یک حیثیت خبریابی است از آن جهت که انسان کامل وحی را و نبأ را دریافت می‌کند او را نبی» می‌گویند و از آن جهت که وحیِ دریافت شده را به مردم ابلاغ می‌کند او را رسول» می‌گویند و از آن جهت که اَمٰامِ مردم است، در پیش روی مردم است، مردم به او ائتمام و اقتداء دارند او را امام» می‌گویند و از آن جهت که کارهای خدا را در زمین انجام می‌دهد او را خلیفة الله» می‌گویند و مانند آن و همهٴ اینها هم جعلی است یعنی خدای سبحان باید قرار بدهد.

 حالا بخشی از اینها امور تکوینی‌اند که با جعل تکوینی یافت می‌شوند، بخشی از اینها امور قراردادی‌اند که با جعل تشریعی جعل می‌شوند. در جریان خلافت آدم(سلام الله علیه) فرمود: إنی جاعل فی الأرض خلیفة ؛ آن یک خلافت تکوینی است به معنای وسیع و عمیقش. در جریان خلافتهای تشریعی به عنوان فصل خصومت به داود(سلام الله علیه) فرمود: یا داود إنّا جعلناک خلیفة فی الأرض فاحکم بین النّاس بالحق . در جریان نبوت عیسای مسیح[علیه السلام] می‌گوید: انّی عبدالله آتانی الکتاب و جعلنی نبیّاً .


دربارهٴ امامت در همین آیهٴ محل بحث خدای سبحان به ابراهیم(سلام الله علیه) فرمود: انّی جاعلک للناس اماماً؛ پس همهٴ اینها جعلی است و هر کدام از دیگری در تحلیل مفهومی جداست، ممکن است مصداقاً عین هم باشند، ولی در تحلیل مفهومی از هم جدا هستند.


*************************

برگرفته از جلسه 213 سلسله دروس تفسیری سوره بقره


* بسم الله الرحمن الرحیم *


حضرت ابراهیم(علیه السلام) شیعهٴ شیخ الانبیاء حضرت نوح(علیه السلام)
فرمود: و انّ من شیعته لإبراهیم ، این را در سورهٴ مبارکهٴ صافات آیهٴ 83 بیان کرد بعد از اینکه جریان نوح را تشریح می‌کند می‌فرماید: و انّ من شیعته لإبراهیم ٭ اذ جاء ربّه بقلب سلیم ؛ یکی از شیعیان نوح ابراهیم است.


پیرو را شیعه می‌گویند؛ زیرا اگر مأموم تابع امام شد، فکر امام و امامتِ امام شیوع پیدا می‌کند، از این جهت می‌شود شیعه. اگر امامت یک رهبر شیوع پیدا می‌کند به وسیله پیروی رهبران اوست؛ چون پیروی رهبران باعث شیوع امامت رهبر است از این جهت پیروان را شیعیان می‌نامند.


و سرّ اینکه ابراهیم شیعهٴ نوح(سلام الله علیهما) بود اینست که چون دارای قلب سلیم بود معلوم می‌شود شیعهٴ نوح شدن سلامت قلب می‌طلبد فرمود: و انّ من شیعته لإبراهیم ٭ اذ جاء ربّه بقلب سلیم ؛ آن وقتی که ابراهیم با قلب سالم به حضور خدا بار یافت، همان وقت جزء شیعیان نوح(سلام الله علیه) بود و در این جهت فرق نمی‌کند، گاهی می‌گویند: ابراهیم امام است یعنی دیگران أمتند. گاهی می‌گویند: دیگران أمتند یعنی ابراهیم امام است؛ فرق نمی‌کند، این یک اضافهٴ متخالفة الاطراف است. یک وقت می‌گویند: زید پدر عمر است. می‌فهمیم عمر پسر است. یک وقت می‌گویند: عمر پسر زید است، می‌فهمیم زید پدر است. گاهی می‌گویند: عمر امام زید است یعنی زید جزء امت است، گاهی می‌گویند: زید شیعهٴ عمر است یعنی عمر امام است. وقتی خدا فرمود: ابراهیم از شیعیان نوح است یعنی آن مبدأ آغازین، نوح(سلام الله علیه) است این یک نکته. 


راز سلام جهانی خدای سبحان بر حضرت نوح(علیه السلام)
نکتهٴ دیگر هم تعبیری است که سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) از این کلمه استفاده کرده‌اند و آن این است که خدای سبحان گرچه بر أنبیا سلام می‌فرستد. امّا بر هیچ پیغمبری مثل نوح سلام نمی‌فرستد. دربارهٴ ابراهیم دارد: سلام علی ابراهیم ٭ کذلک نجزی المحسنین ، دربارهٴ موسیٰ و هارون دارد: سلامٌ علی موسی و هارون ، امّا دربارهٴ نوح دارد: سلامٌ علی نوح فی العالمین در سراسر قرآن یکجا فی العالمین دارد آن هم مخصوص نوح است: سلامٌ علی نوح فی العالمین؛ چون اوست که مبدأ آغازین همهٴ نبوتها و امامتهاست قبل از نوح(سلام الله علیه) شریعتی نبود. همان قوانین کلیه بود.


*************************

برگرفته از جلسه 213 سلسله دروس تفسیری سوره بقره


* بسم الله الرحمن الرحیم *

 

در حقیقت یک فیض درونی است که از طرف خدای سبحان به قلوب أئمه(علیهم السلام) می‌رسد و از آنجا به دلهای مؤمنین می‌رسد. لذا در ذیل این کریمهٴ و ما تشاءون إلاّ أن یشاء الله این روایت آمده است که قلوبنا أوعیة لمشیّة الله ؛ فرمود که دلهای ما ظرف ارادهٴ خداست.

این اراده که در کتاب و سنت استعمال می‌شود، نوعاً اراده صفت فعل است و این فعل خارج از ذات است یک موجود امکانی است وقتی صفت فعل شد، موجود امکانی شد، باید از خارج ذات انتزاع بشود. لذا حضرت فرمود به اینکه دلهای ما ظرف ارادهٴ خداست. خدای سبحان هر کاری را در عالم بخواهد انجام بدهد از این قلب می‌گذرد، ما می‌فهمیم چه می‌کند. چون این اراده صفت فعل است؛ یک مقدمه و فعل خارج از ذات است؛ این دو مقدمه، حتماً این صفت فعل را ما باید از یک موجود ممکن انتزاع بکنیم؛ 

این نتیجه. حضرت فرمود: وقتی خدا اراده می‌کند، این اراده کار خداست، این کار بیرون از ذات است، یک محل می‌طلبد دل امام آشیانهٴ ارادهٴ خداست. در بعضی از تعبیرات این است که انَّ الإمام وکرُ لإرادةِ الله»؛ وکر آشیانه آن پرنده است، فرمود: اراده که بخواهد پرواز کند، در قلب امام می‌نشیند؛ امام می‌داند در عالم چه خبر است. این مقام امامت است. بنابراین چون خودش از غیب می‌گیرد، در غیب اثر می‌گذارد. از باطن می‌گیرد، در باطن اثر می‌گذارد این معنا را به نام امامت می‌نامند.

پس امام کسی است که هادی باشد و کسانی را خدای سبحان هادی می‌داند که محتاج به مکتب نباشند. این یک و هدایت هم به امر خدا باید باشد امر را هم قرآن چه در سورهٴ یس، چه در سورهٴ قمر مشخص کرد که مصون از تدریج است، یک چهرهٴ ملکوتی کل شی است: فسبحان الذی بیده ملکوت کل شیء که این امر خداست.

_______________

*جلسه 218 تفسیر سوره بقره علامه جوادی آملی *


* بسم الله الرحمن الرحیم *

 

و قُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَى اللَّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ سَتُرَدُّونَ إِلى‏ عالِمِ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (105) توبه

چون خودش از راه باطن به اینجا رسید و در باطن دیگران کشش و گرایش ایجاد می‌‌کند، پس می‌داند که در درون افراد چه خبر است.
فرمود: هرچه می‌کنید انجام بدهید و خدا می‌داند؛ این سین، سین تحقیق است نه سین تسویف، نه یعنی بعداً خدا می‌داند. این سین استقبالی نیست، برای اینکه به خدای سبحان نسبت داد. فرمود: فسیرى الله یعنی یقیناً خدا می‌بیند، نه اینکه هرچه بکنید بعدها خدا می‌بیند، فرمود: هر کاری می‌کنید: فسیرى الله؛ یعنی یقیناً خدا می‌بیند.

و رسوله، پیامبرش هم می‌بیند (دو) والمؤمنون که امام هشتم(سلام الله علیه) فرمود: ایّانا عَنیٰ» ؛ منظور از مؤمنین مائیم که ائمه(علیهم السلام)‌اند، فرمود: هر کاری می‌کنید آنها می‌بینند. نه اینکه بعدها می‌فهمند، هم اکنون می‌بینند. ممکن نیست کسی عملی انجام بدهد و او نبیند. 
چون خودش از آن راه به این مقام رسید و از آن راه دارد به دیگران فیض می‌رساند، پس باید از محدودهٴ کارش با خبر باشد. همان‌طوری که یک پیغمبر از محدودهٴ کارش با خبر است، یک امام از منطقه کارش با خبر است. کار امام هدایت درون مردم است یعنی سمت امامت این است. تا از درون با خبر نباشد که نمی‌تواند هدایت کند. درون افراد را می‌داند چه کسی شایسته است، چه کسی شایسته نیست، چه قلبی سیاه است، چه قلبی سفید است، چه قلبی لایق است، چه قلبی لایق نیست

اینکه در زیارتها و در اذن دخولهای حرم مطهر اینچنین گفته می‌شود: سلام ما را جواب می‌دهی، حرفهای ما را می‌شنوی، منتها ما محجوبیم، این گوشه‌ای از شئون امامت امام معصوم است. 

پس چون کارش هدایت باطن است باید از نهان و نهاد همه خبر داشته باشد.

______________________

جلسه 218 تفسیر سوره بقره علامه جوادی آملی

 


* بسم الله الرحمن الرحیم *

 

خدای سبحان فرمود: آنها که به حق هدایت می‌کنند دو قسمند:

الف . مهتدی بالغیر
بعضیها خودشان باید هدایت بشوند تا دیگران را هدایت بکنند.

ب . مهتدی بالذات
بعضیها بدون هدایت دیگری مهتدی بنفسند و بدون احتیاج به دیگران مردم را هدایت می‌کنند.

فرمود: هر دو به حق دعوت می‌کنند، منتها یکی باید مکتب برود و یاد بگیرد. دیگری به مکتب نرفته معلّم صدها مدرس است، کدامیک مقدم است؟ أفمن یهدی إلی الحق أحقّ أن یتّبع أمَّنْ لا یَهِدِّی الا أن یُهدىٰ، لا یَهدّی؛ یعنی لا یهتدی که مقابله بین هادی الی الحق و غیر المهتدی بالنفس است، نه مقابله بین هادی الی الحق و هادی الی الباطل باشد، نه. نفرمود به اینکه آنکه مردم را به بهشت دعوت می‌کند مقدم است یا آنکه مردم را به جهنّم. فرمود: هر دو به حق دعوت می‌کنند، منتها یکی که به حق دعوت می‌کند، باید مکتب برود تا یاد بگیرد. محتاج است دیگری محتاج نیست. مقابله بین هادی الی الحق و غیر المهتدی بالنفس است.

 

أفمن یهدی إلی الحق أحقّ أن یتّبع أمَّنْ لا یَهِدِّی الا أن یُهدىٰ

از این کریمه معلوم می‌شود 
امام هادی است 
و هدایتش هم به امر خداست .

أمر را هم قرآن کریم مشخص کرد که امر ملکوتی است 

و هدایت را هم مشخص کرد که مال مهتدی بالنفس است. پس کسی هادی است که مکتب نرفته باشد، 

کسی به أمرالله هدایت می‌کند که از تدریج رهائی پیدا کرده باشد. پس این هدایتی که امام دارد، هدایت به معنای کتاب نوشتن، درس گفتن، ارائه طریق، سخنرانی، تبلیغ، تبشیر، انذار امثال ذلک نیست. این همان است که امام می‌داند انسان چه می‌کند، چون با باطن کار دارد.
این همان است که باید یک علم لدّنی داشته باشد. عصمت داشته باشد.
آنکه باید به مقصد برساند کسی است که خود أهل مقصد است و خودش آن راه را طی کرده است. لذا دیگران را هم راهنمائی می‌کند.


*بسم الله الرحمن الرحیم*


امر چیست ؟ 

آن وجهه ملکوتی کل شیء است که مصون از تدریج است: 

انّما أمره اذا اراد شیئاً أن یقول له کن فی یا انّما قولنا لشیءٍ إذا أردناه اَن نقول له کن فی 

پس امر آن جنبهٴ ملکوتی کل شیء است و امام هدایت به امر می‌کند یعنی هدایت امام غیر از هدایت علما و مبلغین است که ارائه طریق باشد. بلکه هدایت به أمر است یعنی نحوهٴ هدایت او روی آن ملکوت کل شیء است که فرمود: 

فسبحان الّذی بیده ملکوت کل شیء 
 قهراً امامت از شئون دنیائی و ظاهری بیرون می‌رود، به معنای گرفتن گزارش در نشئهٴ طبیعت و رساندن گزارش نیست، به معنای ارشاد و امر به معروف و نهی از منکر و امثال ذلک نیست.

خدای سبحان در دوران پیری به ابراهیم می‌فرماید به اینکه من تو را امام قرار دادم. معلوم می‌شود این امامتی که در دوران پیری نصیب ابراهیم(سلام الله علیه) شد، همان امامتی است که در سورهٴ أنبیا و در سورهٴ سجده تفسیر شده است به ✨هدایت به أمر✨، نه امامت به معنای راهنمائی و ارائهٴ طریق باشد که ابراهیم(سلام الله علیه) این صفت را قبلاً داشت و دیگران هم داشته و دارند. پس امام کسی است که هادی به أمر باشد.

______________
 

هادی به امر بودن، هادی باید کسی باشد که خود مهتدی باشد، یعنی خود نیازی به هدایت نداشته باشد. هم هدایت او به امر باشد، هم خود مستقل و بی‌نیاز از هدایت دیگران باشد، از اینکه فرمود: یهدون بأمرنا ؛ یعنی هدایت او به امر ماست، یعنی کار او کاری امری و ملکوتی است نه کار خلقی، امّا از اینکه فرمود: ائمه هادیان مردمند. خب چه کسی هادی مردم است؟ قرآن می‌فرماید: کسی هادی مردم است که خودش احتیاج به هدایت نداشته باشد، آن کس که محتاج به هدایت است او هادی مردم نیست.

در سورهٴ یونس اینچنین بیان فرمود، آیهٴ 25 سورهٴ یونس این است که
قل هل من شرکائکم مَن یهدی الی الحق قل الله یهدی للحق أفمن یهدی الی الحقّ أحقّ اَن یُتَّبع أَمَّن لا یهدّی إلاّ أن یهدی فما لکم کیف تحکمون ،
 گرچه این دربارهٴ اوصاف خدای سبحان است و دربارهٴ اثبات توحید ربوبی و نفی شرک است، ولی طبق روایات این آیه بر جریان امامت ائمه تطبیق شده است .

____________________
*جلسه 218 تفسیر سوره بقره علامه جوادی آملی*
 


*بسم الله الرحمن الرحیم *

قلب در اصطلاح عارف عبارت است از نفس ناطقه ای که به مقام عقل بالمستفاد برسد ، اگر چنانچه روح مجرد انسانی در سیر علمی به جایی رسید که کلیات و جزئیات را مبسوطاً مشاهده کرد و هر وقت خواست توان شهود آن را داشت این را حکیم " قلب " می نامد که عقل مستفاد می گوید .

قلب به اصطلاح عارف همان عقل بالمستفاد است به اصطلاح حکیم .

بالاتر از قلب که مقام روح است ، آن را عارف روح می داند برای اینکه اشیاء را به نحو اجمال مشاهده می کند و فرق بین روح و قلب فرق مرتبه اجمال و مرتبه تفصیل است .

سرّ نامگذاری این مرتبه به " قلب " این است که او در وجوه متقلب است یعنی هر لحظه به یک وضع و حال خاصی است ،و نسبت به حضرات خمس هم توجه پنج گانه دارد ،یعنی آن حضرات خمسی که یکی از آنها همان جامع بود نسبت به آنها هر لحظه که بخواهد در ارتباط است .

پنج روزنه و پنج حضرت به چهره قلب باز است .

و او بین " غیب و شهادت " و بین " ظاهر و باطن " متقلب و منقلب است ، از این جهت او را " قلب " گفتند .

انقلاب و تقلب او به این است که هر وقت بخواهد مظهر هر کدام از این اسماء حسنی خواهد شد ، اما نه به نحوی که مظهر یک نام باشد ، و مظهریت  نامهای دیگر را ترک کند ، بلکه به نحو " عدل "در این مظاهر ظهور می کند . عادلانه در این مظاهر ظهور می کند .

توان آن را دارد که بین این مظاهر به نحو عدل جمع بکند که این همان " عدالت کبری " است ،غیر از عدالت صغری .

یک عدالت در فقه مطرح است که عدالت صغری است ،که معیار ترتّب بسیاری از آثار فقهی است ،نظیر اقتدا کردن به نمازگزار وقتی صحیح است که نمازگزار عادل باشد ،یا اجرای صیغه طلاق وقتی صحیح است که مستمعش عادل باشد ،( عدالت صغری در فقه اصغر).

اینکه انسان کارهای واجب را انجام بدهد و کارهای حرام را ترک بکند این عدالت دارد.عدالت  کبری در فقه اکبر یعنی در حکمت الهی ، تنها انجام واجب و ترک محرمات نیست بلکه تعدیل این قواست.

 

اگر کسی قوایی که منشاء پیدایش کارهاست ،آن قوا را تعدیل بکند و هر کدام را در هسته مرکزی عدل نگه بدارد و این سه هسته مرکزی را هم تعدیل کند از آنها یک عصاره ای به بار بیاورد ، آن می شود " عدالت کبری ".

____________________

شرح فص حکمة قلبیه فی کلمة شعیبیه علامه جوادی آملی 


*بسم الله الرحمن الرحیم *

در سورهٴ مطففین فرمود مقرّبین هم اکنون شاهد کتاب أبرارند
آیهٴ 18 به بعد سورهٴ مطففین این است: 
کلاّ إنَّ کتاب الأبرار لفی علّیین ؛
 ابرار که اوصافشان مشخص است هر چه کردند، کتابی دارند که حافظ و جامع عقائد و أخلاق و أعمال آنهاست به هر عقیده معتقد بودند، به هر خلق متخلّق بودند، به هر عمل عامل بودند، همه و همه در یک کتاب است. خب، این کتاب کجاست؟ این کتاب در یک دفتر کل و یک کتاب بزرگتری جمع شده است:
 إنّ کتاب الأبرار لفی علّیّین، علّیین چیست؟ 
و ما أدراک ما علّیّون ٭ کتابٌ مرقوم 
 معلوم می‌شود کتابی است [که] در کتاب هست. یک کتابی مخزن کتاب دیگر است. یک وقت انسان کتاب را در یک کتابخانه می‌گذارد، یک وقتی نه، دفتر جزئی را در دفتر کل وارد می‌کند: و ما ادراک ما علّیّون، برای تعظیم و بزرگداشت این علّیون این جمله را ذکر کرد، آن‌گاه فرمود: خود علّیون، کتاب مرقوم، پس کتاب در کتاب است، یکی محاط است دیگری محیط. آن‌گاه آن علّیون که کتاب جامع و کتاب محیط است، آن علّیون در مشهَد_مقربون است: 
إنّ کتاب الأبرار لفی علّیین ٭ و ما أدراک ما علّیون ٭ کتابٌ مرقوم ٭ یشهده المقرّبون 
 پس آن کتاب کل و کتاب جامع را کسی که مقرَّب الى الله است می‌بیند، اگر آن کتاب جامع را ببیند کتاب مجموع به طریق أولىٰ در مشهد و در مرآی اوست، او وقتی به کتاب أصل خبر دارد از جزئیات به طریق مسلّم خبر دارد. خب، آن‌گاه فرمود: 
إنَّ الأبرار لفی نعیم ٭ علی الأرائک ینظرون ٭ تعرف فی وجوههم نضرة النعیم ٭ یسقون من رحیق مختوم 
   و امثال ذلک که اوصاف أبرار همان بهشتی بودن است، آنها را یاد می‌کند.

****************************************

تمام ساختارهای وجودی جهان چند لایه اند و تنها لایه رویین قابل درک و فهم با ابزارهای حسی و آزمایشگاهیست.

1) در سوره مطففین آیات ۷ تا ۹ کتاب یا نامه عمل فاجران را در کتابی دیگر به نام سجّین میداند.
آیات ۱۸ تا ۲۰ هم کتاب ابرار یا نیکان را در کتاب علّیّین میداند.

 2) این آیات نشان میدهند که کتب سجین و علیین که خود باید در کتاب اصلی یعنی مخزن_علم_الهی باشند سطوحی عمیقتر از کتب عمل فاجران و ابرار هستند. لذا خود نشان از چند لایه بودن کتب الهی قرآن، انجیل و . دارند.

3) این ساختار چند بطنی (چند لایه ای) کتب الهی شبیه این است که مطلبی در یک فصل از یک کتاب باشد. حال، خود این مطلب، مستقلا معنایی دارد. وقتی آن مطلب را در کلیت آن فصل نگاه میکنیم معنایی عمیقتر دارد و وقتی آن مطلب را در کلیت آن کتاب نگاه میکنیم معنایی بس عمیقتر پیدا میکند. کتب الهی نیز این گونه اند.

 نکته اصلی: تقریبا تمام ساختارهای وجودی جهان چند لایه اند و تنها سطح ظاهری آن قابل درک و فهم با حس است و درک لایه های بعدی نیاز به قلب سلیم دارد همچون لایه های ۷ گانه آسمان که تنها لایه زیرین را میبینیم، لایه های کتب الهی و نیز لایه های وجود انسان که تنها لایه صدر قابل درک است.

_____________________

جلسه 217 تفسیر سوره بقره علامه جوادی آملی


بسم الله الرحمن الرحیم

 

*و جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمَّا  صَبَرُوا وَ کانُوا بِآیاتِنا یُوقِنُونَ (24) سجده *

زمینه‌های نیل مقام امامت به انسان کامل
ـ الف . شهود و یقین» زمینهٴ علمی
ـ ب . صبر» زمینهٴ عملی
امّا چگونه اینها به مقام امامت می‌رسند؟ چطور می‌شود که اینها ائمه می‌شوند؟ در همین آیهٴ 24 سورهٴ سجده فرمود: و جعلنا منهم أئمةً یهدون بأمرنا لمّا صَبَروا .؛ چون صابر بودند، به امامت رسیدند، این یکی، . وکانوا بآیاتنا یوقنون ؛ در مسائل علمی اهل یقین بودند، در مسائل عملی صابر بودند؛ یعنی در مسائل علمی به فکر و استدلال و حصولِ ذهنی و صورت ذهنی و أمثال ذلک اکتفا نمی‌کردند، اهل یقین بودند و در کارهای عملی هم صابر بودند، هم صبر مشخص شد، هم یقین.

 

ثمره یقین در سوره تکاثر 

مشاهدهٴ بهشت و جهنم، ثمرهٴ یقین

آن‌گاه در سورهٴ تکاثر آیهٴ 5 به بعد فرمود: کلاّ لو تعلمون علم الیقین ٭ لترونَّ الجحیم ٭ ثمَّ لترونّها عین الیقین ؛ فرمود: شما اگر اهل یقین باشید، هم اکنون صدای جهنم را می‌شنوید، می‌بینید چه خبر است آنجا، نه اینکه بعد از مرگ می‌بینید چون بعد از مرگ هم منکرین می‌بینند، می‌گویند: ربّنا أبصرنا و سمعنا ، هم موحّدین و معترفین مشاهده می‌کنند. اینکه فرمود: اگر اهل یقین بودید جهنم را می‌بینید یعنی هم اکنون که اینجا نشسته‌اید می‌بینید: کلاّ لو تعلمون علم الیقین ٭ لترونّ الجحیم با این حروف تأکید یا قسم، فرمود: اینچنین نیست که شما خود را محجوب کردید، اگر اهل یقین بودید، می‌فهمیدید، می‌دیدید که جهنم چه خبر است. اگر حارثة بن مالک گفت: من طوری صبح کردم که گویا جهنم و اهلش و بهشت و اهلش را می‌بینم ، شاگرد همین معنا است.

 

____________________

جلسه 217 تفسیر سوره بقره علامه جوادی آملی


بسم الله الرحمن الرحیم 

 

 

از سیدنا الاستاد(رضوان الله تعالی علیه) سؤال کردیم که این سورهٴ مبارکه یس را که فریقاً از رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) نقل کرده‌اند که سورهٴ یس قلب قرآن است به چه مناسبت است؟ فرمود: ما همین سؤال را از استادمان مرحوم آقای قاضی(رضوان الله علیه)، مرحوم آقا سید علی قاضی آن عارف معروف، سؤال کردیم که به چه مناسبت سورهٴ یس را قلب قرآن می‌گویند؟

فرمودند: ظاهراً به مناسبت این دو آیهٴ پایانی سورهٴ یس است که سخن از ملکوت کلّ شیء است: أنما أمره اذا أراد شیئاً أن یقول له کن فی ، آن‌گاه فرمود: ف» با با فای تفریع فسبحان الّذی بیده ملکوت کل شیء

پس هر چیزی یک قلبی دارد، هر چیزی یک ملکوتی دارد که از ملکوت کل شیء به أمر الله» یاد می‌شود. جامه أمر در بر کردن یعنی با ملکوت رفتار کردن، لباس امر اللهی در بر کردن یعنی کارِ ملکوتی کردن یعنی با قلب هر شیء کار داشتن و در قلب هر شیء تصرف کردن و مظهر مقلب القلوب بودن در عالم طبیعت و مانند آن.

____________________

جلسه 217 تفسیر سوره بقره علامه جوادی آملی 


* بسم الله الرحمن الرحیم *

 

زمام هرچیزی هم به دست خداست اختصاصی به حیوانات و جنبنده‌ها ندارد، اگر فرمود: و ما من دابّة إلاّ هو ءٰاخذ بناصیتها ، این چنین نیست که غیر دابّه ناصیه نداشته باشد و زمام‌دار غیر دابّه خدا نباشد، اینچنین نیست. هر چیزی مخصوصاً دابّه‌ها زمامشان بدست خداست، آن زمام دیگر أمر زمینی و زمانی و أمثال ذلک نیست، چون خود زمان هم یک زمامی دارد، خود مکان هم یک زمامی دارد، خود تدریج هم یک زمامی دارد، خود فصول و سنین و شهور و أعوام هم زمامی دارد، هیچ چیزی نیست مگر اینکه پیشانی دارد و پیشانی هر چیزی بدست خداست، یعنی خدا سبب هر چیز است که و ما من دابّة إلاّ هو آخذ بناصیتها، ناصیه هر چیزی باعث پیدایش اوست،

 کلید هر چیزی به دست اوست، همهٴ آنچه که در جهان خارج است با کلید باز و بسته می‌شود چون عالم نه عالم تصادف است نه سببیّتش به غیر خدا منتهی است، بلکه عالم، عالم اسباب و مسببات است اولاً و سلسله اسباب به مسبب الاسباب منتهی می‌شود ثانیاً، لذا فرمود: هر چیزی در جهان بخواهد یافت بشود کلیدی دارد و همهٴ کلیدها به دست خداست که و له مقالید السمٰوات و الارض . در بحثهای کلید جهان هم ملاحظه فرمودید که کلید دولبه دارد گاهی این سمت باز می‌کنند می‌شود مفتاح و گاهی آن سمت می‌چرخانند می‌شود مغلاق. هر دو لبه به دست خداست، اگر انسان مشمول لطف او باشد، طوری می‌پیچاند که باز بشود بشود مفتاح؛ و اگر مشمول قهر خدا شد، طوری می‌پیچاند که بشود مغلاق، فرمود: بی خود، خودتان را هدر ندهید، از غیر خدا هم کمک نطلبید، به این در و آن در هم نزنید، هر چیزی کلیدی دارد، تنها کلید به دست خداست، بکوشید که برایتان مفتاح باشد نه مغلاق. 

پس هر چیزی یک زمامی دارد که آن زمام ثابت است، لا یتغیر است و به دست خدای سبحان است. از آن زمام بعنوان ملکوت یاد شده است.

____________________

جلسه 217 تفسیر سوره بقره علامه جوادی آملی 


*بسم الله الرحمن الرحیم *

 

خدای سبحان پیامبران خود را تنها از میان مردان برگزیده استمقام ولایت چنین نیست؛ ازاین‌رو همان‌گونه که حضرت عیسی و امیرمؤمنان امام علی(علیهماالسلام) ولی‌الله هستند، حضرت مریم عَذْراء و صدیقه کبرا فاطمه زهرا(سلام‌الله علیهما) نیز از اولیاء الله‌ند؛ چنان‌که خدای سبحان با توجه به مقام ولایت حضرت مریم او را صفوه معرفی کرده است؛ (یا مریم إنّ الله اصطفاک وطهّرک واصطفاک علی نساء العالمین)
که اصطفای نخست، نفسی و نشان کمال ذاتی آن حضرت است و اصطفای دوم که با حرف جرّ(علی) آمده، نسبی و علامت کمال قیاسی است. شاهد بر اینکه حضرت مریم به اذن خداوند از تأثیر ولایت خود بهره می‌برد اینکه هرگاه حضرت زکریا وارد محراب آن حضرت می‌شد نزد او رزقی می‌یافت که خداوند برای او فرستاده بود؛ (کلّما دخل علیها زکریا المحراب وجد عندها رزقاً قال یا مریم أنّی لک هذا قالت هو من عند الله) 
و چنین فیض غیبی از آثار ولایت شخص مستفیض است. 
راز عدم تأثیر جنسیت شخص در نیل اموری مانند ولایت به او این است که این‌گونه کمالات ازآنِ روح آدمی است و روح انسان نه مذکر است، نه مؤنث و نه خنثا؛ بنابراین، آیاتی که بر پاداش‌دهی یکسان به زن و مرد نیکوکار دلالت دارد؛ (من عمل صالحاً من ذکر أو أنثی وهو مؤمن فلنحیینّه حیاة طیبة ولنجزینّهم أجرهم بأحسن ما کانوا یعملون)
، در مقام بیان برابری ن با مردان نیست، بلکه این‌گونه آیات از باب ارشاد به نفی موضوع بوده و بدین معناست که در این‌گونه مسائل، ذکورت و انوثت و مانند آن نقشی ندارند؛ زیرا مذکر یا مؤنث یا خنثی بودن از ویژگیهای بدن انسان است، نه روح او، و کمالهای یاد شده از خصوصیّتهای روح انسان است، نه بدن او؛ یعنی در آن مرحله که مهبط کمالهای مزبور است (روح) اصلاً جنسیت مطرح نیست و در آن مرتبه که جنسیّت طرح می‌شود (بدن) اصلاً مهبط کمالهای عینی و معنوی نیست.

 

________________________

جلسه 216 تفسیر سوره بقره علامه جوادی آملی


*بسم الله الرحمن الرحیم *

 

اگر امامت در اینجا به معنای زعامت و رهبری باشد  اول یک منطقه کوچک را به یک کسی می‌دهند ببینند که می‌تواند اداره کند یا نه، بعد کم کم به او امامت و رهبری و زعامت می‌دهند. امّا دیگر نمی‌گویند بچه‌ات را قربانی کن، ببینیم می‌کند یا نه، بعد بگوید: چشم، بعد او را امام بکنند. این کاری به رهبری ندارد. آنکه مقاومت هست، مبارزه هست، آن می‌تواند جزء ابتلاء باشد. امّا در عالم رؤیا به او بگویند به اینکه باید از فرزندت بگذری این معلوم می‌شود که می‌خواهد خدای سبحان او را خلیل کند. خلیل یعنی آن دوستی که خلّت و حاجتش را فقط با محبوب در میان می‌گذارد به او می‌گویند: خلیل

چون خلّت یعنی فقر و خلیل یعنی فقیر الی الله یعنی از همهٴ اسباب و انصاب منقطع است، فقط خدا را می‌طلبد. 

و ادعا کرد: لا أحِب الآفلین ؛ خدای سبحان می‌خواهد او را بیازماید یکی از آفلین فرزند است، یکی از آفلین خود تن آدم است، تن آدم بالاخره از بین می‌رود با مرگ، روح که مرگ پذیر نیست. فرزند با مرگ از بین می‌رود. فرمود: تو که ادّعا کردی لا أحب الآفلین تو را می‌آزمایم ببینم که آفل را دوست داری یا نداری از آن طرف دستور رسید: حرقوه و انصروا آلهتکم . بعد گفتند: فألقوه فی الجحیم ؛ هر ناری را جحیم نمی‌گویند، این نارهای پر قطر، این دیدید گاهی چاه نفت وقتی آتش می‌گیرد قطرش را از نزدیک لابد دیدید. اینگونه از آتشها را می‌گویند: جحیم وگرنه اگر یک جایی هیزمی را مشتعل کردند یک مقدار شعله‌ای بلند شد، این را نمی‌گویند جحیم، جحیم آن نار قطور است خلاصه، دستور رسید: فألقوه فی الجحیم، ببینید این آفل را دوست دارد یا ندارد؟ دیدیم دوست نداشت بعد وقتی در دوران پیری صاحب فرزند شد گفت: الحمد لله الذی وهب لی على الاکبر اسماعیل و إسحاق ،

 بعد فرمود: ما می‌خواهیم بیازمائیم ببینیم اینکه گفت: لا أحبّ الآملین . آیا این آفل را دوست دارد یا ندارد؟ در عالم رؤیا هم به او فهماندیم او هم به فرزندش گفت: انّی أری فی المنام أنّی أذبحک ، بعد دیدیم هر دو تسلیمند: وَ تَلَّهُ لِلْجَبِینِ٭وَ نَادَیْنَاهُ أَن یَا إِبْرَاهِیمُ ٭ قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیَا ؛ تو همهٴ حرفهای ما را تصدیق کردی، آنجا هم که گفتی: لا أحبّ الآفلین درست گفتی. حالا تو لایقی که ما تو را خلیل بکنیم، وقتی خلیل کردیم لایق می‌شوی که تو را امام بکنیم.

_______________

جلسه 220 تفسیر سوره بقره علامه جوادی آملی


*بسم الله الرحمن الرحیم *

 

رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَیْنِ‏ لَکَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ وَ أَرِنا مَناسِکَنا وَ تُبْ عَلَیْنا إِنَّکَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحیمُ (128)

درخواست مقام تسلیم
ربّنا و اجعلنا مسلمین لک
؛ این اسلام به معنای إنقیاد تامّ است و گرنه اینها مسلمان بودند، مؤمن بودند به مقام امامت رسیدند مثلاً، از این به بعد که به خدای سبحان عرض می‌کنند: ما را مسلم قرار بده یعنی به مقام تسلیم برسان.

مقام تسلیم غیر از مقام رضاست، غیر از مقام توکل است و امثال ذلک. یک وقت است انسان متوکّل است. توکّل جزء فضایل اخلاقی است امّا بین راه است یعنی انسان خیلی از چیزها را می‌خواهد، خواسته‌هایی دارد، می‌داند به خواسته‌های خود نمی‌رسد خدا را وکیل می‌گیرد که خدای سبحان که علیمِ قدیر است وکیل او باشد، چون انسان با داشتن همهٴ وسایل و اسباب از بسیاری از امور بی خبر است، خدا را وکیل قرار می‌دهد.

از این مرحله بالاتر مرحلهٴ رضاست می‌گوید: خدایا هر چه تو کردی من راضیم به رضای تو، از این مرحلهٴ بالاتر مرحلهٴ تسلیم است، عرض می‌کند: خدایا! من کی‌ام که خواسته‌ای داشته باشم یا بگویم: پسندم آنچه را جانان پسندد» پسندم، مطرح نیست، هر چه کردی کردی. این از آن فرازهای بلند دعای ابو حمزهٴ ثمالی است که عرض می‌کند: خدایا! و ما خَطری» ؛ اصلاً من کی‌ام که من بگویم راضیم؟ هر چه تو کردی من می‌پسندم؛ پسندم آنچه را جانان پسندد». اگر هم کسی رسید به اینجا که بگوید: پسندم آنچه را جانان پسندد»، این تازه بین راه است.

این فرازهای بلند دعای ابو حمزه می‌گوید: خدایا! من کی‌ام که بگویم: هر چه تو کردی من قبول دارم و من راضیم؟ این مقام تسلیم است، مقام تفویض است یعنی هر چه تو کردی من حرف نمی‌زنم، قدرت ندارم بگویم راضیم. راضی بودن فرع بر آن است که خودم را ببینم. آن کار را مطبوع خودم تشخیص بدهم، بگویم: میلم همان است که تو مایلی، نه اینطور نیست. اینکه ما خطری، هبنی» در چند جای دعای ابو حمزه تکرار شده است. ناظر به این است، این غایت ذلت است انسان تا به اینجا نرسد به جایی نمی‌رسد.

___________________

 

جلسه 223 تفسیر سوره بقره علامه جوادی آملی

 


*بسم الله الرحمن الرحیم *

 

این بئس المصیر را هم ملاحظه فرمودید به اینکه به این معنا خواهد بود اینها بد شدنی دارند، یعنی شدنشان بد است. چون با مصیر با صاد یعنی صیرورت یعنی شدن. یعنی اینها بد می‌شوند، یعنی اینها به صورت آتش درمی‌آیند، اینها به صورت هیزم درمی‌آیند. وَ أَمّا القاسطون فَکَانُوا لجهنّم حطباً . اینها مصیرشان بد است نه مصیر یعنی با سین یعنی راهشان بد است. آن مسیر که به معنی راه است. آن با سین است. اینها بد می‌شوند، چیز بد می‌شوند خلاصه؛ مثل اینکه میوه می‌پوسد یا انسان در اثر بدخوری و پرخوری مریض می‌شود بد می‌شود، اینها هم بد می‌شوند، اینها آتش می‌شوند، اینها هیزم می‌شوند امثال ذلک. تنها سخن از این نیست که اینها را ما در جهنم می‌سوزانیم که عذاب بیرون از اینها باشد. اینها بد می‌شوند یک چیز بد درمی‌آیند خلاصه. چیز بد می‌شوند یعنی غیر از آن است که انسانند ما اینها را عذاب می‌کنیم. اینها همانطور که در بیانات حضرت امیر(سلام الله علیه) است که فالصورة صورة الانسان و القلب قلب حیوان» ؛ انسان که خنزیر می‌شود، خب بد می‌شود دیگر. فرمود: صورت صورت آدمی است، امّا قلب قلب حیوان است یعنی باطنشان درنده است و این باطن هم در قیامت ظهور می‌کند. لذا اینها در قیامت بد می‌شوند، چیز بدی درمی‌آیند خلاصه نه فقط انسانند اینها را ما عذاب می‌کنیم. اینطور نیست: ثمّ أضطره الی عذاب النار و بئس المصیر.

___________________

جلسه 223 تفسیر سوره بقره علامه جوادی آملی
 


               *بسم الله الرحمن الرحیم *

 

وَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ ربِّ اجْعَلْ هَذَا بَلَداً آمِناً وَ ارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَراتِ مَنْ آمَنَ مِنْهُم بِاللّهِ وَ الْیَومِ الآخِرِ قَالَ وَ مَن کَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِیلاً ثُمَّ أَضْطَرُّهُ إِلى عَذَابِ النَّارِ وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ (126 بقره)

 

اضطرار آن ضرر حتمی است، یک وقت است انسان در برابر ضرر قرار می‌گیرد می‌تواند دفاع کند، یک وقتی در برابر ضرر قرار می‌گیرد ناچار است که تسلیم بشود. اگر در برابر ضرر قرار گرفت و ناچار شد که تن به این ضرر بدهد، می‌گویند: مضطر است یعنی باید این ضرر را تحمل کند. 

فرمود: نتیجه تبه‌کاری آنها این است که باید اینها ضرر قیامت را تحمل کنند: ثمّ أضطره الی عذاب النار، اینکه فرمود: خذوه فغلّوه ؛ این اضطرار به نار است. اینها را فرمود: به سوی جهنم دع و دفع می‌شوند این اضطرار به نار است: یَوْمَ یُسْحَبُونَ فی النّار ؛ کشان کشان به سوی آتش می‌روند این اضطرار به نار است یعنی اینها باید این ضرر را تحمل کنند. چون نتیجهٴ کارشان جزء تحمل ضرر چیز دیگر نیست. عملشان اختیاری است ولی عذاب شدنشان اضطراری است، یعنی حتماً باید این ضرر را تحمل کنند: ثمّ أضطره الی عذاب النار و بئس المصیر . لذا اینها می‌شوند مضطر.
______________________________

جلسه 223 تفسیر سوره بقره علامه جوادی آملی
 


بسم الله الرحمن الرحیم

 

ـ توبهٴ عبد و توبهٴ خدای سبحان
 

آنگاه عرض کردند که و تب علینا إنّک أنت التوّاب الرحیم؛

این توبه یعنی رجوع مولا بر عبد، نه رجوع عبد به سوی مولاٰ. در بحثهای توبه هم ملاحظه کردید به اینکه دو توبه است: یک توبه عبد است به سوی مولاٰ، یکی هم توبه مولاست بر عبد؛ چون توبه یعنی رجوع، انسان توبه می‌کند به سوی مولا و خدای سبحان تّواب است یعنی لطفش منعطف می‌شود بر عبد و رجوع عبد را می‌پذیرد. این توبه عبد که رجوع من العبد الی المولیٰ است با توبهٴ خدایی که توّاب است باید مقرون باشد. خدا یقبل التوبة عن عباده یعنی اگر هم اشکال و اشتباهی هم در رجوع عبد باشد، خدای سبحان قبول می‌کند همین که عبد برگردد، خدا قبول می‌کند نه به مقدار رجوع عبد ، خدا قبول می‌کند، بلکه بیش از مقدار رجوعش قبول می‌کند.

 

بیان ذلک این است که نفرمود: خدا یقبل التوبه، فرمود: یقبل التوبة عن عباده، نه من عباده، این عن» نشانه است به معنی عفو است. این توبه با عفو آمیخته است یعنی همین که انسان رجوع کرد، خدا می‌پذیرد،

دیگر نمی‌گوید بالاخره چرا درست رجوع نکردی؟ چرا با شائبه آمدی؟ بالاخره با عفو قبول می‌کند. این‌چنین نیست که خدا به مقدار رجوع قبول کند. اگر این بود: من جاء بالحسنه فله عشر امثالها نبود، این چنین نیست که اگر یک قدم انسان به سوی خدای سبحان برود، لطف خدا هم یک قدم نزدیک بیاید این چنین نیست، نفرمود یقبل التوبة من عباده»، یا یقبل توبة عباده»، فرمود: یقبل التوبة عن عباده که این معنای عفو را إشراب کرده در قبول، یعنی ما با عفو توبه می‌پذیریم، با صفح توبه می‌پذیریم، نه اینکه هر اندازه که او توبه کرده است ما همان اندازه را قبول می‌کنیم. این‌چنین نیست، اگر کسی توبه کرده باشد، به طرف ما آمده باشد، هر چند اوائل راه باشد، ما می‌پذیریم. یک وقت انسان می‌گوید: هر اندازه که انسان به طرف خدای سبحان رفت، همان اندازه را خدا قبول می‌کند، یک وقت می‌گوید: نه همین که انسان به طرف خدا یک قدم رفت لطف خدا ده قدم به طرف آدم می‌آید: این دوّمی را می‌شود از یقبل التوبة عن عباده استفاده کرد یعنی قبول توبه با همراه است، با تسامح همراه است، با نادیده گرفتن و اغماض همراه است. خب، پس انسان یک رجوعی دارد که من العبد الی المولیٰ» است، و یک رجوعی هم خدای سبحان دارد که من المولی علی العبد» است و عن العبد» است.

_____________________________

جلسه 225 تفسیر سوره بقره علامه جوادی آملی 


*بسم الله الرحمن الرحیم *

 

ربّنا واجعلنا مسلمین لک ومن ذرّیّتنا أُمّة مسلمة لک وأرنا مناسکنا وتب علینا إنّک أنت التوّاب الرحیم (128)

و أرنا مناسکنا؛ عبادتهای ما یا جای عبادت را به ما نشان بده!

منسک» همان عبادت است که در سورهٴ حج فرمود: ما برای هر قومی شریعه و منهاج و منسکی قرار دادیم، در آیهٴ 34 سورهٴ حج، فرمود: و لکل أمةٍ جعلنا منسکاً ؛ یعنی عبادتاً»، برای هر قومی ما یک عبادت خاصی قرار می‌دهیم.

گرچه روح عبادت که همان اسلام است در همه یکی است اما خصوصیتهای عبادت فرق می‌کند، فرمود:و لکل أمة جعلنا منسکاً لیذکروا اسْمَ اللهِ علی ما رزقهم من بهیمة الأنعام و این مناسک و عبادتهایی را که این دو بزرگوار از خدای سبحان مسئلت می‌کردند، از باب ارائه بود، نه از باب تعلیم عرض نکردند خدایا احکام را یادمان بده! عَلِّمنٰا و امثال ذلک»، بلکه عرض کردند: و أرنا مناسکنا ؛

نشان بده که ما چگونه عبادت بکنیم! در جریان مناسک ابراهیم (سلام الله علیه) هست که تمام این لحظات را، فرشتگان، جبرئیل(سلام الله علیه) پیش‌قدم بود. انجام می‌داد. ابراهیم [علیه السلام] می‌دید و بعد آن کار را انجام می‌داد، کجا جبرئیل (سلام الله علیه) سنگ می‌انداخت، او هم سنگ می‌انداخت. کجا سعی می‌کرد، او هم سعی می‌کرد. کجا قرار می‌گرفت برای دعا. او هم قرار می‌گرفت برای دعا. جریان مشعر و عرفات و منی و سعی بین صفا و مروه، همه و همه را با مشاهده و راهنمایی جبرئیل (سلام الله علیه) ، ابراهیم (سلام الله علیه) انجام می‌داد. این می‌شد: أرنا مناسکنا، غیر از علّمنا، غیر از فهّمنا و امثال ذلک است. عرض کرد: خدایا! نشان بده مناسک و عبادتهای ما را که ما ببینیم و انجام بدهیم! اینها می‌دیدند.

_________________

جلسه 225 تفسیر سوره بقره علامه جوادی آملی

 

 


* بسم الله الرحمن الرحیم *

 

اصل کلّی را در آیهٴ سورهٴ زمر این‌چنین مشخص کرد فرمود به اینکه خلقکم من نفسٍ واحدة ثم جعل منها زوجها و انزل لکم من الانعام ثمانیة ازواج : خدای سبحان از دام برای شما هشت زوج خلق کرد؛ از گوسفند اهلی و وحشی، گاو وحشی و اهلی و مانند آن، یا نر و ماده، فرمود: اینها را برای شما نازل کرد، نازل کرد نه یعنی خلق کرد، انزل به معنی خَلَقَ» نیست، أنزل همان معنای انزال و معنای فرو فرستادن خود را دارد، ولی از مخزن غیب که عنده خزائنه» است، از آنجا تنزّل داده است.

در سورهٴ مبارکه حدید هم که فرمود: و انزلنا الحدید فیه بأس شدید و منافع للناس یعنی آهن را ما از آن مخزن تنزّل دادیم، آهن را از آن مخزن تنزل دادیم؛ نه یعنی برای شما آهن را از زمین خلق کردیم، بلکه به این معناست: آهنی که در دل کوه خلق می‌شود یک ریشه‌ای در مخزن ما دارد، (اصلش نزد ماست) ما برای شما فرستادیم.

روایات طینت هم این معنا را تأیید می‌کند که بعضی طینتشان از علیّین است و سرانجام [به] بهشت می‌روند، بعضی طینتشان از سجّین است و سرانجام گرفتار جهنم خواهند شد و مانند آن، یعنی آنچه که در جهان طبیعت موجود است یک ریشهٴ اصلی نزد ما دارد و آن ریشهٴ اصلی وقتی تنزّل کرد، چون از نزد ماست با برکت همراه است.

حالا در چنین محدوده‌ای اگر روایتی وارد شد که حجرالأسود از بهشت آمد، حجرالأسود از نزد ما آمد، حجرالأسود از مخزن الهی آمد؛ این یعنی یک قداستی و یک ریشه‌ای نزد ما دارد، چون در نزد ما از مقام قربی برخوردار بود وقتی هم که به زمین آمد آن قرب به قوّتش محفوظ است. همه این‌چنین نیستند، آهن هم از نزد خداست، حجرالاسود هم از نزد خداست، امّا چون همه دارای یک خزینه نیستند بلکه دارای خزائن‌اند و درجات در آنجا فرق می‌کند، چون درجات در آنجا فرق می‌کند وقتی به اینجا هم رسیدند با هم فرق می‌کنند.
مرحوم کلینی نقل کرد، دیگران هم در جوامع روایی نقل کردند که کسی آمد حضور امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) عرض کرد: انا و الله أحبّک» من دوست شما هستم، فرمود: دوست ما نیستی، بار دوم عرض کرد، حضرت فرمود: نیستی، بار سوم عرض کرد، حضرت فرمود: نیستی، عرض کرد چرا؟ فرمود: در آن عالم ارواح دوستان ما را به ما نشان دادند و من روح تو را در آن عالم در بین ارواح دوستانم ندیدم .

نتیجه
خب این نشان می‌دهد که هر چیزی یک ریشه‌ای دارد، اگر از آن ریشهٴ بلند تنزل کرد، وقتی به عالم طبیعت آمد از حرمت خاصی برخوردار است و اگر از آن ریشهٴ بلند نیامد از این اواسط آمد، از آن حرمت خاص برخوردار نیست. اگر روایتی گفت: حجرالاسود از بهشت است یا قواعد بیت خصیصه‌ای دارند گرچه ما نمی‌توانیم عقلاً اینها را اثبات بکنیم، ولی دلیلی بر خلاف اینها اقامه نشده است تا انسان بگوید اینها جعلی است [و] باید ردّ بشود. اصول کلی قرآن تأیید می‌کند که بعضی از اشیائی که از حرمت خاص برخوردارند یک ریشهٴ غیبی دارند. در این گونه از موارد چون دلیل عقلی بر خلاف نیست [و] دلیل نقلی هم بر خلاف نیست، داعیه‌ای برای ردّ کردن نیست.

___________________________

جلسه 226 تفسیر سوره بقره ، علامه جوادی آملی 


* بسم الله الرحمن الرحیم *

 

 

 ممکن است در روایات چیزی باشد که ما نفهمیم، امّا ببینیم آیا این مضامینی که دربارهٴ پایه‌های کعبه آمده، دربارهٴ حجرالأسود آمده، مخالف قرآن است یا نه؟

اصل اوّل آن است که خدای سبحان می‌فرماید هر چه را که ما خلق کردیم از مخزن غیب تنزّل کرده است، هم اصلش نزد ما هست و هم ما اینها را از مخزن غیب تنزّل دادیم.

 

پس یک مطلب این است هر چه را خدای سبحان خلق کرد مخزنی دارد و اینها در آن مخزن وجود دارند: الله خالق کل شیء ؛ هر چه شیء بر او صادق است خدا خالق اوست [و] هر چه هم که خدا خالق اوست مخزنی دارد، در سورهٴ حجر، آیهٴ 21 فرمود که و إن من شئٍ إلا عندنا خزائنه و ما ننزّله إلاّ بقدرٍ معلوم

یعنی هیچ چیز در عالم نیست مگر اینکه چندین خزینه پیش ما دارد؛ نه عندنا خزینته» [بلکه] عندنا خزائنه که جمع برای آن مفرد است یعنی هر چیزی که شیء بر او صادق است هر شیئی چندین خزانه دارد: و إن من شئ إلاّ عندنا خزائنه یعنی برای هر یک شئ چندین مخزن هست. گاهی تعبیر می‌شود لوح محو و اثبات»، گاهی تعبیر می‌شود لوح محفوظ»، گاهی تعبیر می‌شودأمّ الکتاب» اینها خزائن الهی هستند، برای هر شیء چندین مخزن است.

آن گاه فرمود: و ما ننزّله الا بقدر معلوم و ما هر چیزی را که خلق می‌کنیم به اندازه‌ای که مصلحت باشد و ما علم داشته باشیم از مخزن نازل می‌کنیم؛ از مخزن نازل می‌کنیم نه یعنی از مخزن بیرون می‌آوریم [و] در جهان خارج محقق می‌کنیم و دیگر در مخزن ما نیست، چون فرمود: عندنا خزائنه، در سورهٴ نحل هم فرمود: ما عندکم ینفد و ما عندالله باقٍ ؛ هر چه که در نزد شماست مثل خود شما زوال‌پذیر است و هر چه در نزد خداست مانند خدای سبحان که لیس کمثله شیء مصون از زوال است. پس همه چیز در مخزن الهی هستند و همه چیز ثابت‌اند با اینکه تنزّل می‌دهد [و] این‌چنین نیست که وقتی از مخزن الهی تنزّل داد دیگر در مخزن الهی نباشد، وقتی خدای سبحان نعمتی را در خارج خلق می‌کند مثل این نیست که انسان از اتاق بالا چیزی را به اتاق پایین بیاورد که دیگر در اتاق بالا نیست.

این‌چنین نیست که از مخزن که تنزّل کرد دیگر در مخزن نباشد؛ چون در سورهٴ نحل فرمود: ما عندکم ینفذ امّا و ما عندالله باقٍ. پس هیچ چیز نیست مگر اینکه خزائنی دارد و خزائنش عندالله است، پس ما عندالله ثابت است، پس مخزن هر چیز و خزائنِ هر چیز ثابت است و خدای سبحان به اندازه‌ای که مصلحت باشد و خود صلاح بداند تنزل می‌دهد. این یک اصل کلی است.

____________________________

تفسیر سوره بقره جلسه 226 علامه جوادی آملی 


*بسم الله الرحمن الرحیم *

 

 وقتی از رسول خدا نقل شده است که فرمود: انا دعوة أبی ابراهیم و بشارة عیسیٰ» ، نشان می‌دهد که این راجع به اجابت دعای ابراهیم(سلام الله علیه) است.

ابراهیم عرض کرد: ربّنا و ابعث فیهم رسولاً منهم یعنی در بین این ذریّه پیامبری از خود اینها مبعوث کن. این تعصب ممدوحی است که انسان بخواهد از فرزندان او کسانی باشند که دین را یاری کنند؛ یک دعای خوبی هم است، تعصب مذمومی نیست. انسان هم بخواهد که دین الهی محفوظ باشد، هم به وسیلهٴ خاندان او محفوظ باشد، لذا عرض نکرد خدایا در بین اینها پیغمبری بفرست ولو از غیر اینها باشد. عرض کرد: ربّنا و ابعث فیهم رسولاً منهم؛ از اینها باشد، اگر از اینها بودن هم مطلوب است معلوم می‌شود ابراهیم(سلام الله علیه) از خدای سبحان مسئلت کرد که هم از ذرّیهٴ او باشد و هم در بین ذرّیهٴ او؛ ممکن است از ذرّیهٴ آنها نباشد و در بین ذریهٴ آنها زندگی کند و به زبان آنها هم آشنا باشد و مبعوث بشود و آنها را مسلمان و منقاد بکند، ولی فرزند ابراهیم نباشد. امّا حضرت خواست هم از ذریهٴ او باشد هم در بین ذریهٴ او، عرض کرد: ربّنا و ابعث فیهم ؛ در بین اینها، کسی که در بین اینهاست، به زبان اینها آشناست، مورد شناسایی اینها هم می‌باشد: رسولاً منهم ؛ از خود اینها باشد، از ذریهٴ اینها باشد. بنابراین اینکه عرض کرد: ربنا و ابعث فیهم رسولاً منهم هم اصلاح امت را مسئلت کرد، هم اینکه رسول از ذریهٴ او باشد، لذا رسول خدا طبق این نقل(علیه آلاف التحیة والثناء) فرمود: أنا دعوة أبی ابراهیم و بشارة عیسی» ؛ من طبق دعای پدرم ابراهیم مبعوث شدم.

___________________

جلسه 227 تفسیر سوره بقره 


*بسم الله الرحمن الرحیم *

 

 

رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَیْنِ‏ لَکَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ وَ أَرِنا مَناسِکَنا وَ تُبْ عَلَیْنا إِنَّکَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحیمُ (128)

درخواست مقام تسلیم
ربّنا و اجعلنا مسلمین لک
؛ این اسلام به معنای إنقیاد تامّ است و گرنه اینها مسلمان بودند، مؤمن بودند به مقام امامت رسیدند مثلاً، از این به بعد که به خدای سبحان عرض می‌کنند: ما را مسلم قرار بده یعنی به مقام تسلیم برسان.

مقام تسلیم غیر از مقام رضاست، غیر از مقام توکل است و امثال ذلک. یک وقت است انسان متوکّل است. توکّل جزء فضایل اخلاقی است امّا بین راه است یعنی انسان خیلی از چیزها را می‌خواهد، خواسته‌هایی دارد، می‌داند به خواسته‌های خود نمی‌رسد خدا را وکیل می‌گیرد که خدای سبحان که علیمِ قدیر است وکیل او باشد، چون انسان با داشتن همهٴ وسایل و اسباب از بسیاری از امور بی خبر است، خدا را وکیل قرار می‌دهد.

از این مرحله بالاتر مرحلهٴ رضاست می‌گوید: خدایا هر چه تو کردی من راضیم به رضای تو، از این مرحلهٴ بالاتر مرحلهٴ تسلیم است، عرض می‌کند: خدایا! من کی‌ام که خواسته‌ای داشته باشم یا بگویم: پسندم آنچه را جانان پسندد» پسندم، مطرح نیست، هر چه کردی کردی. این از آن فرازهای بلند دعای ابو حمزهٴ ثمالی است که عرض می‌کند: خدایا! و ما خَطری» ؛ اصلاً من کی‌ام که من بگویم راضیم؟ هر چه تو کردی من می‌پسندم؛ پسندم آنچه را جانان پسندد». اگر هم کسی رسید به اینجا که بگوید: پسندم آنچه را جانان پسندد»، این تازه بین راه است.

این فرازهای بلند دعای ابو حمزه می‌گوید: خدایا! من کی‌ام که بگویم: هر چه تو کردی من قبول دارم و من راضیم؟ این مقام تسلیم است، مقام تفویض است یعنی هر چه تو کردی من حرف نمی‌زنم، قدرت ندارم بگویم راضیم. راضی بودن فرع بر آن است که خودم را ببینم. آن کار را مطبوع خودم تشخیص بدهم، بگویم: میلم همان است که تو مایلی، نه اینطور نیست. اینکه ما خطری، هبنی» در چند جای دعای ابو حمزه تکرار شده است. ناظر به این است، این غایت ذلت است انسان تا به اینجا نرسد به جایی نمی‌رسد.

___________________

 

جلسه 223 تفسیر سوره بقره علامه جوادی آملی

 


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها